Luna @Liyamoshir

برای دلم خودم مینویسم «نه برای کسی» غربت Joined September 2022

Tweets

1K
Followers

406
Following

194
Likes

53K

Luna @Liyamoshir

2 days ago

عشق یعنی گم شدن میان عطر نفس‌هایت جایی که زمان از حرکت می‌ایستد و جهان فقط صدای قلب توست.یعنی در نگاهت، سرنوشت خودم را دوباره پیدا کنم،در آغوشت پناه بگیرم و یادم برود کجا آغاز شدم.عشق یعنی هر بار شنیدن نامت، حسی شبیه نخستین شکفتن بهار،و هر لمس دستانت، پیمانی جاودانه‌تر از ابدیت.

0 0 53 187 0

Luna @Liyamoshir

2 days ago

عشق لحظه‌ای‌ست که جهان دو نیمه می‌شود: یک نیمه من، نیمه دیگر تودر نگاهت خویشتنِ گمشده‌ام را می‌یابم و در آغوشت مرزهای تنهایی فرو می‌ریزد انگار در حضورت زمان آرام می‌گیرد و هستی برای لحظه‌ای کوتاه از مرگ می‌گریزد عشق یعنی جرئتِ سپردن دل به تو و لمس جاودانگی در آغوش انسانی فانی ل.ف

3 2 61 416 0

Luna @Liyamoshir

4 days ago

گاهی تنهایی، دروازه‌ای‌ست به بی‌نهایت درون. آنجا که صداها خاموش می‌شوند و حقیقتِ زندگی، آرام از دل سکوت برمی‌خیزد. می‌آموزی که آرامش، نه هدیه‌ی دیگران، بلکه کشفی‌ست در خویشتن؛ وقتی می‌فهمی همین بودن، همین اکنون، تمام آن چیزی‌ست که جست‌وجویش می‌کردی ل.ف #زندگی #آرامش

3 9 101 771 1

Luna @Liyamoshir

a week ago

رهایی زمانی می‌آید که دیگر نبودنش درد نمی‌آورد، حضورش هم آرزویی نمی‌شود. فقط جایی در خاطره‌ات می‌ماند، بی‌آنکه باری بر دوشت باشد ل.ف

2 5 143 1K 1

Luna @Liyamoshir

a week ago

کجایی ای که نبودنت مثل سایه، همه جا دنبالم می‌آید هر شب به جای خوابت، با خیال تو بیدار می‌مانم دلتنگی‌ام را به ستاره‌ها سپرده‌ام اما هیچ‌کدام، جواب سکوتت را نمی‌دهند... ل.ف

1 7 130 1K 1

Luna @Liyamoshir

4 weeks ago

عمـیق‌ترین بـلوغ انسـان زمانـی آغـاز می‌شود که بفهمد نه نجات کسی بر دوش اوست نه نجات خودش در دستان دیگری...

4 4 113 963 1

Luna @Liyamoshir

4 weeks ago

با من از رها کردن نگو… من دستی رو ول کردم که تمام دنیام بود. کسی رو گذاشتم و رفتم، که از صد، صد و یک بار بیشتر دوستش داشتم… و هنوز، هر شب با خیالِ همون چشم‌ها می‌خوابم.

4 10 131 2K 1

Luna @Liyamoshir

a month ago

گاهی یک دوستت دارم می‌شود پناه یک شب دلگیر، می‌شود دلیل لبخند بی‌دلیل، می‌شود تمام آن چیزی که برای زندگی لازم است. و من… عاشق همین “گاهی”‌هایی‌ام که از دلِ تو می‌آید و در دلِ من خانه می‌کند ل.ف

4 9 133 1K 1

Luna @Liyamoshir

a month ago

دست‌هایش، مثل پناهگاهی بود که سقف نداشت، اما دلم را از همه‌ی جهان امن‌تر نگه می‌داشت ل.ف

4 15 149 1K 1

Luna @Liyamoshir

a month ago

از تنش دورم، اما نه از عطرش… دلتنگی یعنی همین: نفس کشیدن در نبودِ کسی که خودش، نَفَسِ تو بود

3 11 127 1K 1

Luna @Liyamoshir

a month ago

تابستان می‌سوزد، مثل دلتنگی‌ام. نه نسیمی، نه خبری از تو. خورشید به جای روشنی، درد می‌تاباند و من در دل این فصل نفرت‌انگیز، بی‌تو، هر روز کمی بیشتر خاموش می‌شوم ل.ف

2 9 118 1K 0

Luna @Liyamoshir

a month ago

بعد از یک‌سال واندی،دوباره به خانه‌ی پدربزرگ رفتم جایی که آخرین بار، سوم ابتدایی و مات از رفتن مادربزرگ بودم. با او، تکه‌ای ازکودکی‌ام هم رفت. از همان روز، ترس ازنبودن‌هادر من ریشه زد.حالا در سی‌و‌یک‌سالگی،تازه یاد گرفته‌ام که بعضی رفتن‌ها پایان نیستند؛ فقط فصل دیگری از زندگی‌اند

2 2 76 764 0

Download Image

Luna @Liyamoshir

a month ago

تو رو تا تهِ شب می‌کشن، تو رو توی خودت گم می‌کنن، و وقتی فهمیدی چی به سرت اومده، دیگه نیستن... فقط یه تویی مونده با یه بغضِ بی‌صدا

2 6 124 1K 2

Luna @Liyamoshir

a month ago

ما به دنیا نمی‌آییم تا خوشبخت شویم، ما به دنیا آمده‌ایم تا حقیقتِ هستی را لمس کنیم؛ هرچند زخم بزنَد، هرچند تهی‌مان کند

6 10 161 2K 3

Luna @Liyamoshir

a month ago

نمی‌دانم از دلتنگی عاشق‌ترم یا از عاشقی دلتنگ‌تر، فقط می‌دانم در آغوش منی بی آن‌که باشی و رفته‌ای بی آن‌که نباشی... #عباس_معروفی

1 12 142 1K 1

Luna @Liyamoshir

a month ago

چشم‌هایش زیبا بود، نه فقط چون می‌دید، چون می‌فهمید. حالا رفته... و هیچ نگاهی دیگر شبیهش نیست.

2 6 156 1K 4

Luna @Liyamoshir

a month ago

دلم برای عطرت تنگ شده... برای همون بوی آشنایی که وقتی کنارم بودی، همه‌ی دنیا آروم می‌شد. حالا نیستی... و من توی هر کوچه، هر پیراهن، دنبال نشونی از نفس‌هات می‌گردم. بی‌قرارم... نه از سرِ دل‌تنگی، از سر نبودنِ تو در هوایی که هنوز بوی تو رو می‌خواد...

5 6 141 1K 2

Luna @Liyamoshir

a month ago

عجیب دلتنگت شده ام!! نمیدانم، شاید برای تو؛ یا شاید برای دیروز هایی که با تو گذشت... از اینجا صدایت میزنم تواز آنجا بغلم کن...

4 13 155 1K 2

Luna @Liyamoshir

a month ago

امروز غریبه‌ای دیدم شبیه تو بود… نه فقط چهره‌اش، حتی طرز نگاهش هم بوی تو را می‌داد. دلم خواست لبخند بزنم، اما اشک آمد «ما برا غریبه شدن زیادی آشنا بودیم....»