و گفت: سی سالست که استغفار میکنم از یک شکر گفتن. گفتند: چگونه؟ گفت بازار بغداد بسوخت اما دکان من نسوخت. مرا خبر کردند. گفتم: الحمدلله.
@M_S_Javaherian شبی دود خلق آتشی برفروخت شنیدم که بغداد نیمی بسوخت یکی شکر گفت اندر آن خاک و دود که دکان ما را گزندی نبود جهاندیدهای گفتش ای بوالهوس تو را خود غم خویشتن بود و بس؟ پسندی که شهری بسوزد به نار اگرچه سرایت بود بر کنار بوستان
@M_S_Javaherian سعدی واقعا فرابشر بود.
@M_S_Javaherian چقدر عجیب من این ۱۲ روز به این داستان تقریبا هر روز فکر کردم
@M_S_Javaherian این اتفاق برا من عینا افتاده. چند وقت بود فکر تصادف افتاده بود تو سرم. یهروز عصر گفتن فلانی تصادف کرده. رفتیم دیدنش. از ذهنم گذشت پس خداروشکر انگار قسمت من نبود! آخرشب برمیگشتیم. به غیر ممکنترین شکل ممکن، تو یه خیابون عریض خلوت، تصادف کردیم!🤦🏻
@M_S_Javaherian سلام و ارادت؛عالی بود وخیلی بموقع ،ممنون
@M_S_Javaherian از ذکر سری سقطی در تذکره الاولیا
@M_S_Javaherian تمام این ۱۲ روز مدام به همین فکر میکردم
@M_S_Javaherian از زیباییهای فرهنگ غنی و قدیمی ایران خرد عمیق و زیبای فرهنگ ایرانی
@M_S_Javaherian @Aminahwazi1995 فرقش چیه مگه ؟
@M_S_Javaherian مردم متاسفانه خودبین هستن و به خودشون فکر میکنن باید هویت #ایرانی رو بزرگتر کرد
@M_S_Javaherian @mamanzahra22 از کتاب تذکر الاولیاست ؟