پانزدهم اگست، زخم نیست، حافظه است. شعر: مرگِ رویاها شاعر: ط.ا ————- با سرسام اندیشه، فرو میریزد جهانی، در قاب یک نگاه و ملتی، که زمین می خورد نه از درد، که از زندگی و پرچمی که بیصدا می افتد نه از وزش باد، که به وحشت. در جاده های بیروح، نه ترانهای جاریست، نه لبخندی بر شیشه های غبارگرفته شهر و نه امیدی برای بودن تنها قدمهایی، که نمیدانند کجا بروند.... و نگاههایی، که از آینهها میگریزند و مردمانی که در برزخ تن، اسیرند ناتوان، نه از درد، نه از شکست، که از تکرار سقوط و از بودن در هبوط با روحی زخمی و تنی بیمار پرچمی بالا میرود، اما خاک، هنوز پر از استخوان های بیصداست و صدای عدالت، همچنان زمین گیر... مکتب ها خالی از شور کودکان. دانشگاهها، غرق در سکوتی سنگین و کتابها... چه غریبانه، خاک میخورند! معلمی حزین آخرین امید را دفن می کند در آخرین صنف.... دیوارها خون آرزوها را خشک کرده اند، پنجره ها نور امید را پس زده اند. و خانهها، در سکوتی پر درد، فرو رفته اند نقشهها، چه ناجوانمردانه تغییر کردهاند. زندگی عجوزه یی شده بی روح، بی عشق، بی صدا... قدم ها لرزان، در صف فرار در جستن پناه و باز هم چه ناباورانه دنبال نان.... پانزدهم اگست زخم نیست، حافظه است. یادواره ای برای وطندار! حاصل نابرابری خشم است و بی اعتمادی نتوان ساخت وطن را، که هنوز! جای صداقت، خالیست......