#کتابخانه_نیمه‌شب

آیا سرانجام خود را در جایی یافتم که دیگران گمم کرده بودند؟ - پابلو نرودا #پابلو_نرودا #پابلو_کوئولو #کتابخانه_نیمه‌شب #بادام #شهاب_دارابی

کره فندق خدابیامرز🤣🤣🤣 #کتابخانه_نیمه‌شب

گاهی با رشد یک گیاه و گاهی با خوردن یک فنجان چای با کسی که دوستش داری یا حتی کاشتن لبخندی بر لبان یک کهنسالِ لب مرگ از مرگ حتمیِ روح نجات میابی #کتابخانه_نیمهشب

خوندن کتاب #کتابخانه_نیمه‌شب بسی سنگین میاد برام؛ خصوصا لحظاتِ سنگینی که نورا کتابِ حسرت‌هاش رو مرور میکنه

طراحی صحنه #نمایش #کتابخانه_نیمه‌شب رو دوست داشتم.

معرفی #کتابخانه_نیمه‌شب از اولین ویدئوهای یوتوبم بود. دوستان بنوبوک [@bennubook] ساختنش و همین به انگیزش منم کمک کرد و یه کمی با ویدئو سازی راحت شدم و ادامه دادم. فقط یک سال و سه ماه گذشته ولی از بس این مدت اتفاق افتاده که به نظرم پنج شیش سال پیش میاد. youtu.be/JQuMY-lDLUU

نورا دوست داشت در جهانی خالی از هرگونه شرارت و ظلم زندگی کند، اما متأسفانه تمام دنیاهایی که می‌توانست انتخاب کند پر از انسان بودند. #کتابخانه_نیمه‌شب #مت_هیگ

هرچه افراد بیشتری در فضای مجازی با هم ارتباط برقرار کنند، جامعه بیشتر به سمت تنهایی و انزوا کشیده می‌شود. #کتابخانه_نیمه‌شب

با اطمینان به سوی رویاهات قدم بردار، آن زندگی را تجربه کن که تصور کرده ای… #کتابخانه_نیمه‌شب

کتاب رو ادامه دادم. درست میگه، هرجور زندگی کنیم باز یه سری حسرت توی وجودمون پیدا میشه🤷‍♀️ دوباره مرگ برام لذت بخشتر شد... #کتابخانه_نیمه‌شب

او دوست داشت در جهانی خالی از شرارت و ظلم زندگی کند، اما تمام دنیاهایی که می‌توانست انتخاب کند پر از انسان بودند. #کتابخانه_نیمه‌شب

آدم‌ها هم مثل شهرند. نمیشه بخاطر چند بخش کمتر جذابشون به کل آنها را کنار گذاشت. شاید جاهایی دارن که آدم خیلی ازشون خوشش نمی‌آد، مثلا حومه شهر و کوچه‌های فرعی و خطرناک! اما بخش‌های خوبی هم دارن که حضور در آنها را ارزشمند میکنه. #کتابخانه_نیمه‌شب

اما اگه همیشه دنبال معنای زندگی بگردی، هرگز زندگی نمی‌کنی. #مت_هیگ #کتابخانه_نیمه‌شب

چندوقت پیش دوست بامحبتی کتاب صوتی «#کتابخانه_نیمه‌شب» را هدیه فرستاد، امروز تمام شد، به تمام کمال‌طلب‌ها، تمام کسانی که فکر می‌کنند «اگر طور دیگری بود، بهتر بود»، تمام کسانی که از خودشان لجشان گرفته و تمام کسانی که گاهی توان به دوش کشیدن خودشان را هم ندارند، توصیه‌اش می‌کنم.

تمام هستی‌اش از شدت حسرت درد می کرد، انگار ناامیدی از ذهنش نشت کرده بود به قفسه‌ی سینه‌اش و باقی اعضای بدنش. انگار تک‌تک بخش‌های وجودش مستعمره حسرت بودند. هر لحظه که می‌گذشت این پتک در سرش کوبیده می‌شد که همه بدون او زندگی بهتری دارند. #کتابخانه_نیمه‌شب

شادی کن. عشق، ممکن است هرگز اتفاق نیفتد. #کتابخانه_نیمه‌شب

لحظات خوش هم اگر به اندازه کافی مهلت داشته باشند می‌توانند به درد تبدیل شوند. #کتابخانه_نیمه‌شب

کدوم ترجمه‌ی #کتابخانه_نیمه‌شب بهتره.

میتونی همه‌چیز داشته‌باشی و هیچ‌چیز رو حس نکنی. #کتابخانه_نیمه‌شب #نیمه_شب