روایت از چهار سال تاریک برای زنان افغانستان چهار سال از سقوط شهر و فروپاشی امید گذشته است. چهار سال از روزی که دروازه های مکتب به روی دختران بسته، میکروفون ها از دستان شان ربوده و خیابان ها از حضور شان خالی گشت. اما این یک حقیقت انکار ناپذیر است که ما حذف نشدیم، فقط مجبور شدیم شکل بودن ما را تغییر دهیم. من به عنوان یک زن، و به عنوان یک فعال حقوق زن، این سال ها را نه صرفاً به عنوان مهاجر، بلکه به عنوان بازمانده ای نسلی زیسته ام که با چشم خود دید چگونه زن بودن به جرم تبدیل شد. طالبان نه فقط حکومت را در اختیار گرفتند، که زندگی را از زنان گرفتند. آن ها فقط مکاتب را نبستند، فقط ادارات را از زنان خالی نکردند، آن ها نفس کشیدن زنان را هدف گرفتند. سعی کردند نه تنها جسم که صدا، اندیشه، حق انتخاب، و حتی حضور فیزیکی ما را از میان بردارند. حضور زن را به (جرم) تبدیل کردند، و زن بودن را به تبعید دائمی. ما را وادار کردند خانه نشین شویم، بی صدا شویم، فراموش شویم. اگر چه ما را از خیابان ها راندند، از رسانه ها پاک کردند، از تاریخ نوشتاری حذف کردند، اما نتوانستند ما را از حافظه ای جمعی بیرون کنند. ما هنوز هستیم، در متن های پنهان، در نامه های بی نام، در پیام های رمزگذاری شده، در اشک ها و لبخند های مبهم در مهاجرت، ما هنوز هستیم. زنان افغانستان با صدای زخمی اما استوار شان، از درون زندان، از دل مهاجرت، از پشت مرزهای سانسور و سرکوب، هنوز روایت میکنند، مینویسند، فریاد می زنند. ما روایت گران نسلی هستیم که در تاریکی متولد شد اما به خاموشی تن نداد. ما با شجاعت نوشتیم، حتی اگر برای نوشتن مجازات شدیم. با صراحت فریاد زدیم، حتی اگر به بهای جان ما تمام شد. با هم ایستادیم، حتی اگر تنها رها شدیم، از هر دریچه و هر فرصت کوچک استفاده کردیم تا صدای خود را به جهانیان برسانیم و نشان دهیم که زنان افغانستان قدرتمندند و توانایی دفاع از حق خود را دارند. زنان افغانستان در دل تبعید، تبدیل به سفیران مقاومت شدند، صدای آن هایی که صدایشان را بریده اند، چشم آن هایی که دیدن را از آن ها گرفته اند، و امید آن هایی که در سرزمین خود به خاموشی وادار شده اند. تبعید، برای من فقط دوری از وطن نیست، تبعید یعنی دویدن با بار گذشته ای که هیچ کس نمی بیند، یعنی جنگیدن با خاطراتی که هر شب در خواب باز می گردند. یعنی زنی بودن که هزار کیلومتر دورتر از خانه، هنوز هر صبح با دغدغه ای دختران مکتب نرفتهی کابل بیدار میشود. ما زنانی هستیم که جغرافیا نتوانست فاصله ما را از درد کم کند. جهان باید بداند که بحران افغانستان فقط یک بحران سیاسی یا انسانی نیست، این یک جنایت ساختاری و سیستماتیک علیه زنان است. جنایتی که با سکوت مشروعیت میابد. طالبان نه تنها حقوق، بلکه موجودیت زن را هدف گرفته اند. آنها زن را نه انسان، بلکه عنصر مزاحم قدرت خود میدانند. و اگر جامعه جهانی در برابر این جنایت سکوت کند، نه تنها بی تفاوت است، بلکه شریک آن نیز هست. ما زنان افغانستان این سکوت را میشنویم. ما بی تفاوتی دنیا را حس میکنیم. اما در عین حال، ما هنوز امید داریم نه امیدی ساده لوحانه، بلکه امیدی مقاوم، سخت جان، و ریشه دار. ما به آینده ای باور داریم که در آن دختران افغانستان دوباره مکتب میروند، زنان دوباره در رسانه، در سیاست، در هنر، در جامعه حضور دارند. آینده ای که در آن زن بودن جرم نیست، افتخار است. من این سال ها را نه با واژه های رسمی، بلکه با زخم هایم درک کردهام. این تحلیل من نیست، این زندگی من است. زندگی هزاران زن است که در مهاجرت، در سکوت، در زندان، و در سایه، هنوز مقاومت میکنند. ما هنوز زنده ایم. و تا زمانی که صدایی هست، امیدی هست. تا وقتی زن افغانستان زنده است، تاریکی دوام نخواهد داشت.