حسرت جلوهٔ آن ماه تمامی دارم دست بر سینه نظر بر لب بامی دارم حسن می گفت که شامی نپذیرد سحرم عشق می گفت تب و تاب دوامی دارم نه به امروز اسیرم نه به فردا نه به دوش نه نشیبی نه فرازی نه مقامی دارم بادهٔ رازم و پیمانه گساری جویم در خرابات مغان گردش جامی دارم بی نیازانه ز شوریده نوایم مگذر مرغ لاهوتم و از دوست پیامی دارم پرده برگیرم و در پرده سخن میگویم تیغ خونریزم و خود را به نیامی دارم
2
0
4
765
0
Download Image